چشم افسای. با چشم فریب دهنده. افسونگر با چشم: چو داد اندیشۀ جادو دماغم زچشم افسای آن لعبت فراغم. نظامی. فسونسازان که از مه مهره سازند بچشم افسای همت حقه بازند. نظامی. و زهرات دنیا اگرچه سخت فریبنده و چشم افسای خرد است... (مرزبان نامه)
چشم افسای. با چشم فریب دهنده. افسونگر با چشم: چو داد اندیشۀ جادو دماغم زچشم افسای آن لعبت فراغم. نظامی. فسونسازان که از مه مهره سازند بچشم افسای همت حقه بازند. نظامی. و زهرات دنیا اگرچه سخت فریبنده و چشم افسای خرد است... (مرزبان نامه)
چشم ظاهر. دیدۀ ظاهربین. نظر. باصره. مقابل چشم باطن و چشم دل و چشم سر و چشم جان: کجا او را به چشم سر توان دید که چشم جان تواند جان جان دید. ناصرخسرو. بچشم سر نتواندش دید مرد خرد بچشم سر نگرد در جهان اگر دارد. ناصرخسرو. شاید اگر چشم سر ز بهر شرف مرد درین ره یکی چهار کند. ناصرخسرو. چشم سر ملک و چشم سر دین است آن جهان بین و این نهان بین است. سنائی
چشم ظاهر. دیدۀ ظاهربین. نظر. باصره. مقابل چشم باطن و چشم دل و چشم سِر و چشم جان: کجا او را به چشم سر توان دید که چشم جان تواند جان جان دید. ناصرخسرو. بچشم سَر نتواندش دید مرد خرد بچشم سِر نگرد در جهان اگر دارد. ناصرخسرو. شاید اگر چشم سر ز بهر شرف مرد درین ره یکی چهار کند. ناصرخسرو. چشم سَر ملک و چشم سِر دین است آن جهان بین و این نهان بین است. سنائی